مهندسی صنایع پیام نور گرگان

مهندسی صنایع پیام نور گرگان

Industrial Engineer Payamenoor Gorgan
مهندسی صنایع پیام نور گرگان

مهندسی صنایع پیام نور گرگان

Industrial Engineer Payamenoor Gorgan

جملات حکیمانه


به نام خدا



1.زمین به ما می گوید : گهواره شادیتان خواهم بود ، اگر دوستم باشید . 



2.سرود و آهنگ زیبای طبیعت ، تپشی آرام و کشیده دارد . 


3.زمین زنده و پویاست ، آن را باید پاسداشت .


4.زیستگاه زیبا ، آدمیان را در گذر زندگی ، همواره شاداب و جوان نگاه می دارد . 


5.آدمیانی که زیستگاه خویش را نابود می کنند ، براستی بی ریشه و مزدورند .


6.روان رنجور ، با زندگی در زیستگاه سبز ، دوباره پیوند خواهد زد .



7.بهار تنها سه ماه است ، اما آدمی می تواند همواره بهاری باشد . 


8.زمین ، تنها هدیه ای برای ما نیست ، باید آن را پاس بداریم و به آیندگان بسپاریم .


9.نابود کنندگان زمین ، زندگی خویش و فرزندانشان را کوتاه می سازند .


10.درختان ، شاهد ستمگری و ناراستی آدمیان هستند . 


11.کشتارگاهی خاموش را دیده اید ؟ آری من دیده ام ، کشتارگاه خاموش درختان .


12.برای نگهداری و نگهبانی از زیستگاه جانوری ، باید نگاهی فراگیر و باز داشت .



13.هنگامیکه درختان ، سر بر زمین سرد می سایند ، نوای بوم ها هم شنیدنی است . 


14.دشمنان و نابودگران جنگلها را ، باید به سرزمینهای خشک و گرم فرستاد . 

 
15.دوستان گیتی ، درختکاری می کنند و نگهبان جانوران هستند


16.برگها ، دست های کوچک و باز فرزندان آینده هر سرزمین هستند که باید پاسشان داشت .

تصمیم مهم

در یکی از روستـاهای ایتالیـا، پسر بچه شـروری بود که دیگران را با سخنـان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد ، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخها را از دیوار بیرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرفهایت دیگران را می رنجانی، آن حرفها هم چنین آثاری بر انسانها می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هـزاران بـار عذرخواهـی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

داستان گاو و خوک

داستان گاو و خوک
 

خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.اما در موردمن چی؟...

من همه چیزخودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟

می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود:شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم.

داستان کوتاه

به نام خدا

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:


چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!

صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.

کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟

صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!

هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.

( شاید حرکتی لازم است )